ای درد کهن‌گشته، بخ بخ که شفا آمد

در گذشته بودیم. گرد سالیان برما نشسته و ما از این درد قدیم ‌زرد و سقیم گشته بودیم. از آن‌چه شد ناشاد بودیم وزآن‌چه نامده نومید. حسرت روان‌مان پراشید و یاس توان‌مان خراشید. گسسته گشتیم و خسته. دردنشناس شدیم و هم‌هراس. ما را خروش لاابالی خواندید و شما را شورش یک‌لاقبایی گفتیم. ما دانشجو شدیم و شما نانش‌کو. تکه تکه شدیم، تکه‌ای ‌تورک، تکه‌ای کورد، تکه‌ای عرب، تکه‌ای لر و تکه‌های دگر.

درگذشته بودیم. مرده‌وار و زنجیری روز شب می‌نمودیم و شبانگاه کت‌بسته کپه‌ی مرگ‌مان را می‌غنودیم. باور کردیم که حقیقتمان برباد شدست و طریقتمان از یاد. ظلمت‌نشین شدیم و عزلت‌گزین. راه غربت گرفتیم و ترک تربت کردیم. یا ماندیم و دندان صبر بر جگر راندیم.

تا دختر بینوا شهید شد، شهیر شد و اختر پیشوا. در خاک خوابید و بر افلاک تابید. مه‌آسا بر ظلمتمان درخشید و چون روح امین از عزلتمان برکشید. پیوندمان داد و پابندمان کرد. پیوسته شدیم و خجسته. زن شدیم. زنده شدیم. آزاد شدیم. یک صدا فریاد شدیم: زن، زندگی، آزادی.

پیش از او بیش از او تنهایی بود و پس از او بس از او همپایی باد.

نومید مشو جانا، کامید پدید آمد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *