سفرنامه‌ای که نوشته‌نشد

برای عید تصمیم داشتیم یه سر بریم ایران و در کنار خانواده سال رو نو کنیم. من هم قصد داشتم که برای این سفر، سفرنامه‌ای بنویسم و عکس‌هایی که قرار بود با دوربین جدید بگیرم رو در کنار سفرنامه آپلود کنم تا روایتی تصویری‌ از اون‌چه مقرر بود بنویسم هم به‌خواننده‌ی گرامی عرضه بشه. دو ماهی به عید طی مراسم اسکایپ هفتگی با خانواده متوجه شدیم که پزشک بابا گفته که بابا زخم معده داره و به‌علت خونریزی معده، کم‌خونی هم گرفته و در سن‌وسالی که بابا هست (۶۷-۶۸ سال) این مساله باید جدی گرفته بشه. قرار شد که من دنبال داروهای خونساز باشم و برای بابا ببرم ایران. توی این مدت پزشک معالج متوجه توده‌ای توی معده بابا می‌شه و برای عمل جراحی بابا به تهران می‌‌ره و برای اینکه من با خیال راحت پایان‌نامه‌ام رو دفاع کنم، این مساله رو از من مخفی می‌کنن.

بعد از دفاع پایان‌نامه، خواهرم تلفنی قضیه رو به من می‌گه و من رو مطمئن می‌کنه که خطر رفع شده و توده برداشته شده و بابا قراره کمی دارو مصرف کنه و یه چند بار آزمایش. ولی چون بخشی از معده به‌همراه توده برداشته شده، بابا وزن کم کرده و احتیاج به مکمل غذایی با پروتئین فراوان داره. برای سه ماه! هفته‌ی آخر اسفند هم بابا برای آزمایش به‌تهران می‌ره و برای برگشت هواپیما پیدا نمی‌کنه و با ماشین سواری برمی‌گرده شهرستان. شش ساعت و نیم.

من که برای دیدن بابا و اطمینان از سلامتش لحظه‌ها رو می‌شمردم، مکمل‌ها رو تهیه کردم و دو روز بعد از اینکه کارت اقامت رو گرفتیم با هواپیمایی ترکیه راهی ایران شدیم. سفری که حرف برای گفتن زیاد داشت ولی دل و دماغ برای نوشتنش خیلی کم بود…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *