چند تن خوابآلود، چند تن ناهموار، چند تن ناهشیار
دوستانی که بنده رو میشناسن، میدونن که خیلی دل در گروی دین ندارم و صحبتهام از سر دینداری نیستن. عاشورا برای من روز عزا نیست. روز شهادت نیست. روز دین نیست. عاشورا یه مفهومه. یه مفهوم دینی نیست حتی. یه مفهوم سیاسی و اجتماعیه. مفهوم اعتراض. مفهوم شجاعت. و مفهوم آزادگی. یعنی خوانش من از واقعهی عاشورا این شکلی هست.
داستان کوتاهه. حسین نوهی محمده. برادرش خلافت رو با معاویه مصالحه کرده. معاویه میزنه زیر قولش و خلافت رو موروثی میکنه. یزید، پسر معاویه، خیلی آدم درستی نیست. حسین ساکت نمیشینه و اعتراض میکنه. تهدید به قتل میشه. ولی از حرفش برنمیگرده. میره مکه. دوباره تهدید به قتل میشه و از اونجا هم میاد بیرون وسط حج. کوفهایها وسط راه تنها میگذارنش. یه ماده تبصره پیدا میکنن و فتوای قتلش رو میدن. میگه اگه از حرفم خوشتون نمیآد، من رو ول کنین برم یه جایی برای خودم زندگی کنم. ولی برای زندگی و زنده موندن قرار نیست که تن به ذلت بدم. و درنهایت قبول نمیکنن و میکشنش.
من حالم از دیندارانی که یه مفهوم متعالی اجتماعی رو – برای منافع دو روز دنیاشون – به یه اتقاق دینی تحریف کردن و تقلیل دادن بههم میخوره. که حماسه رو تبدیل کنی به عزا. که به کسی که در برابر ستم قد علم کرده بگی مظلوم. که عوض یاد دادن چطور فریاد بزنیم، گریه کردن رو آموزش بدی. بهجای تلاش برای رفع نابرابری، قیمه بدی که مثلاً گرسنگی حاصل از نابرابری برطرف بشه. که اون رو هم آدم سیرها بخور
ن.
بههمون اندازه، حالم از هموطنان نژادگرای بیمایه بههم میخوره که از یههمچین مفهوم بزرگی، صرفاً عرب بودن حسین رو میفهمن. حالم از این تجددی که این سرخپوشهای تورنتو بهزور شیافکردن توی ماتحتشون بههم میخوره. که نمیفهمن یه جامعه قانون داره و وقتی قانون به عدهای حق اجتماع و اظهار عقیده داده، باید بهش احترام بذارن.
از صحنهی سخیف و خفیف و حقیر و مایهی خجالتی حالم به هم میخوره که روز عاشورا توی تورنتو اتفاق افتاده. هجمهی بلاهت و حماقت این ملت پرشور و کمشعور، کل کشیدنها و گریه کردنها، فحشهای ناموسی، ترجمههای داغون و ریخت و قیافههای عجقوجق روان من رو خراش داد. خلاصه که بهقول نیما چند تن خوابآلود، چند تن ناهموار، چند تن ناهشیار به جان هم نشناخته افتادهبودن.