سفرنامهای که نوشتهنشد (روایتهایی از دوستان دبیرستان …)
خیلی وقت بود که اینقدر احساس خوبی نسبت بهخودم نداشتم. نه اینکه از خودم بدم بیاد، هرگز نشده. احساس غرور از بهترین بودن در جامعهای که هستی منظورمه. شاید اثرات مهاجرته. سختیهاش طبقهی اجتماعی آدم رو دستکم برای مدتی پایین میکشه و مشغلههاش نمیذاره پتانسیلهایی که داری رو آزاد کنی.
در این سفر فرصتی دست داد و با سهتا از دوستان دبیرستان نشستیم و اونا خاطرات مدرسه رو بیل زدن و من از دوستان قدیم سراغ گرفتم. دبیرستان رفتن من مربوط میشه به بین ۱۶ تا ۲۰ سال پیش. من خودم خاطرات محوی که دارم اینان که توی ریاضی، جبر، هندسه، فیزیک و شیمی با فاصله خیلی زیادی از همهی دانشآموزها قویتر بودم. علاقهای به دروس عمومی (غیر از ادبیات فارسی) نداشتم و انضباطم در بهترین حالت ۱۷ بود. خاطرم آوردن که ناظم مدرسه (اسمش شجاعی بود و ما بهش میگفتیم شوجی کاراتا) انضباط بهام داد ۱۵ و گفت حالا برو هندسهی ۲ رو بیست بگیر که مشروط نشی. و من آخر ترم رفتم و کارنامهام رو بهش نشون دادم و گفتم اگه میشه فیزیک و حسابان و شیمی رو هم ببینین. بچهها میگفتن که شوجی کاراتا بازنشسته شده و توی کار نسب ماهوارهاست. چی بگم…
یاد وقتی افتادن که من امتحان فیزیک ۳ رو تموم کرده بودم و برای دوتا از دوستان سوالها رو به روشی متفاوت از اونچیزی که خودم در برگه خودم نوشته بودم، حل کرده بودم و برگه رو بهشون رسوندهبودم. اینکه توی میانترم شیمی پیشدانشگاهی که بالاترین نمره ۱۳ بود من ۲۰ گرفته بودم و معلم بالاسر من ایستاده بود و میگفت این سیدی اگر شیمی رو بالای ۸۵ نزنه من اسمم رو عوض میکنم (البته من شیمی رو ۵۰ زدهبودم). یا اینکه بهترین کامپیوتر کلاس کامپیوتر رو من مینشستم پشتش. شهریار خاطرهای از من میگفت که چطور سر کلاس هندسه تحلیلی مسالهای رو با روشی که معلم سردرنیارودهبود حل کردم و بعد از چندباری که توضیح دادهبودم، معلم پرسیدهبود که از کجا این فرمول رو درآوردی؟ و من جواب دادهبودم که نمیدونم. دیشب وقتی پوآرو تماشا میکردم بهذهنم رسید.
من زیاد یادم نیست. نمیدونم که من واقعاً انقدر کاردرست بودم یا معلمها و همکلاسیها در بیان خاطرات غلو میکنن. بههرحال هرچی که بود، حس خوبی بود بعد از چند مدت. شنیدن افسانههایی در مورد جناب هردنبیرمنش…