تیم فوتبال والیبال

طی گل‌گشت‌های روزانه‌ی فیس‌بوکی، عکسی رو دیدم از یکی از افتخاراتم دوره‌ی لیسانس در دانشگاه علم‌وصنعت ایران. اگر اشتباه نکنم قضیه مال سال ۱۳۸۲ باید باشه. ده سال پیش. به‌صورت اتفاقی، تعدادی از فعالین بازنشسته‌ی دانشجویی در طبقه‌ی چهارم بلوک پنج خوابگاه داخل دانشگاه جمع شده بودن. به عادت همه ساله، در دانشگاه علم‌وصنعت ایران مسابقات فوتبالی به مناسبت ماه رمضان و به نام جام رمضان برگزار می‌شد. دانشگاه خیلی قضیه رو جدی می‌گرفت و داور از فدراسیون براش دعوت می‌کرد. توی یکی از این دورهم جمع شدن‌ها تصمیم بر این شد که ما هم یه تیم «غیرسیاسی، غیرمدنی، غیرخودجوش به‌یاد زندانیان دربند، درکه، سماموس، ساوالان، دنا، دماوند و …» برای شرکت در این مسابقات معرفی کنیم. مشخصه بارز تیم‌مون؟ تقریباً هیچ کدوم اینکاره نبودیم. برای همین هم اسم تیم رو گذاشتیم «تیم فوتبال والیبال». در معرفی اعضای تیم هم از پست‌های والیبالی استفاده کرده بودیم: پاسور، اسپکر، خط سرویس و… قبل از شروع مسابقات هم پیشاپیش قهرمانی خودمون رو به جامعه‌ی ورزشی دانشگاه علم‌وصنعت ایران تبریک گفتیم.

لیست تیم فوتبال والیبال

تعداد طرفدارانمون رشد خارق‌العاده‌ و سریعی داشت. تقریباً تمام دانشگاه در مورد تیم ما حرف می‌زدن. ساختار سازمانی مشخصی داشت و همه تو نقش خودشون کاملاً فرو رفته‌بودن. بازی اول بچه‌ها دوربین‌های حرفه‌ای برای ضبط مسابقه آورده بودن و گزارشگر تیم مصاحبه می‌کرد. من گفتم ما دیشب این تیم رو روی کاغذ ۳ بر یک بردیم و تموم شده. سالار سرپرست و سرمربی تیم حتی با داورای فدراسیون فقط ترکی حرف می‌زد و احسان حرفاش رو براشون ترجمه می‌کرد. من و سالار کت و شلوار و کراوات داشتیم و خیلی قضیه رو جدی دنبال می‌کردیم. هادی (شاکری) با کلاهی که از نمایشگاه هشت سال دفاع مقدس توی شورا مونده بود و یه عینک دودی، بادی‌گارد شده‌بود. عادل (پزشک تیم) روپوش آزمایشگاهش رو تن کرده بود. یکی از صحنه‌های به‌یادماندنی وقتی بود که (با برنامه‌ی قبلی) مهدی بعد از برخورد با یکی از بازیکنای حریف می‌افته زمین و عادل به‌دو می‌ره وسط زمین. داور سوت می‌زنه و اشاره می‌کنه که عادل نباید بیاد تو. عادل هم اشاره به روپوشش می‌کنه و با تکرار «دکترم، دکترم» می‌آد تو و مهدی رو توی زمین ماساژ می‌ده. مسلماً بازی اول رو باختیم 🙂

شبهای قبل بازی هیاتی تشکیل می‌شد تا برای به‌بازی‌گرفتن مسابقه ایده بدیم. ایده‌هایی مثل اینکه توی بازی دوم برای شروع بازی بعد از خطایی که تیم مقابل مرتکب شده، سه نفر پشت توپ برن و هرسه به‌ترتیب از روی توپ بپرن و کسی بازی رو شروع نکنه. بندگان خدا این داورها، نمی‌دونستن باید چی‌کار کنن. سوت می‌زدن و توپ رو می‌دادن به حریف. یا اینکه اگر گلی بزنیم (که یه بار زدیم) همه به سمت داور بیان و باهاش روبوسی کنن و تشکر کنن. لازم به ذکر نیست که بازی دوم مرحله‌ی اول رو هم باختیم 🙂 ولی هم در راه رفت و هم در راه برگشت بچه‌های خوابگاه با دف و پایکوبی ما رو همراهی کردن.

شب بازی آخر با بلندگو در محیط خوابگاه مارش پخش کردیم و اعلام کردیم که دلیرمردان تیم فوتبال والیبال امشت در مصافی تاریخی فلان تیم رو درهم خواهند کوبید. برنامه هم این بود که نادر پنج-شش دقیقه مونده به آخر بازی، پایین پیراهنش رو با دست سبد کنه و دروازه‌بان (محمد) توپ رو بذاره تو دامن لباسش و چهارنفر اسکورتش کنن و نادر توپ رو توی پیراهنش ببره و بندازه تو دروازه حریف. مسلماً نادر اخراج می‌شد و برنامه حمله‌ی آخر این بود که توپ رو به روش والیبالیست‌ها با پنجه‌زدن به نزدیک دروازه برسونیم و فریبرز (اسپکر چپ) آبشار بزنه تو دروازه. البته این پلن عملی نشد چون داور گل نادر رو قبول نکرد و بازی رو قطع کرد و اعتراضات من و سالار (به ترکی و با ترجمه‌ی احسان) به جایی نرسید و تیم فوتبال والیبال در اوج شایستگی از مسابقات حذف شد. به‌شهادت دانشجویان ادوار مختلف، تیم فوتبال والیبال اتفاقی بود که در دانشگاه علم‌وصنعت سابقه نداشت و گمان نمی‌کنم که تکرارشدنی هم باشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *