سفرنامهای که نوشتهنشد (جماعت بلبشو، اجتماع هرکیهرکی، جامعهی بیقانون…)
پارسال عید رفتهبودیم ایران. یعنی چهارشنبهسوری رسیدیم و دو روز بعد از سیزدهبدر برگشتیم. یه کار اداری داشتیم که اون رو هم بابا بهواسطهی آشناییای که با ادارهی مزبور داشت، سر نیمساعت قضیه رو فیصله داد. امسال اما به لطف سازمان معظم مهاجرت کانادا و ارسال دیرهنگام کارتهای اقامت مجبور شدیم سفر رو به تعویق بندازیم و یازده فروردین رسیدیم. ۲۱ روزی بودیم و اول اردیبهشتماه جلالی (جاداره یادی از سعدی هم بکنم اینجا) برگشتیم. بهعلل مختلفی کار اداری زیاد داشتیم و کیسهی خادمین ملت در ادارات مختلفه به تن ما کشیدهشد. موردی که خیلی من رو متاثر کرد وقتی اتفاق افتاد که داشتیم برمیگشتیم. توی فرودگاه تبریز نشسته بودیم منتظر باز شدن گیت ورودی که درجهداری (گروهبان بود یا استوار) با یه سرباز رد شدن. افسره که ظاهراً دل پری داشت بلند میگفت :«موقیم یانی نمنه؟ یانی اودا گدیپ کِفه باخماغا، گلیپ بورا کِفه باخماغا. اولاردا گرک عواریض ورلر» (مقیم یعنی چی؟ یعنی رفته اونجا عشق و حال، اومده اینجا عشق و حال. اونها هم باید عوارض پرداخت کنن.) گیت باز شد و تا ایستادیم توی صف ورودی، سربازه یه آ۴ چسبوند پشت در که: «از تاریخ ۳۱ فروردین ۱۳۹۳، کلیه مسافرین خارج از کشور، اعم از مقیم، غیرمقیم و دانشجو موظف به پرداخت عوارض خروج از کشور هستند. حراست فرودگاه تبریز»!!!!!؟؟!!!
آخه فلانفلانشده، تو چه میدونی توی این چهارسال ما چطور زندگی کردیم اینجا؟ چه میدونی زندگی این دانشجوها اینجا چطوریه؟ تو چیکاره حسنی که قانون رو تصویب و اجرا میکنی؟ بدبختی اینه که اینقدر هرکیهرکیه که تو نمیتونی بگی پول نمیدم. یارو نمیذاره بری. بعد احتمالاً پاسپورتت رو میگیره و میره اینقدر میگرده تا یه چیزی پیدا کنه و حتی تا ممنوعالخروجیت پیش بره کنه. (برای یکی از دوستان پیش آمده.) ما هم دست از پا درازتر رفتیم و دو فقره عوارض (که ۵۰% تورم هم درش اثر کرده و از پنجاه هزار تومن شده هفتاد و پنج هزار تومن) پرداخت کردیم.