سفرنامهای که نوشتهنشد (هردنبیرمنش در ادارهی گذرنامه…)
به برکت دول فخیمهی کانادا و ایران – زمان الفنون (ل) – سفارتخانههای دو کشور در دوکشور پلمپ و اتباع دوکشور در دوکشور آلاخون والاخون شدن. ما هم که برای تعویض گذرنامه خوندلها خورده و جور دوران بردهبودیم، گذرنامههای نو بهدست وارد خاک پاک وطن شدیم. افسر گذرنامه بسیار با احترام (جدی میگم و طعنه نمیزنم) به ما گفت که باید به اداره گذرنامه بریم و مجوز خروج برای این تازهگذرنامههای مهرنخوردهی نازنین بگیریم. ظاهراً من باید مدارک نظام وظیفه میدادم و اجازه خروج برای زنجان امضا میکردم. گفتیم باشه و زدیم بیرون.
هفتهی دوم یکی از اقوام دور برای عیادت بابا اومده بود که متوجه شدیم توی اداره گذرنامهی اردبیل صاحب سمتیه. بابا هم ازش خواهش کرد که این کار ما رو راه بندازه. ما هم گذرنامهها رو دادیم دستش و قرار شد شنبه برای تکمیل مدارک و گرفتن پاسها برم اداره گذرنامه. شنبه شد و رفتم که مدارک رو تحویل بدم و پاسها رو بگیرم. با فامیلمون رفتم اتاقش که یه چایی باهم بخوریم. صحبت اینور شد. گفت صبر کن این مدیر ما خیلی دوست داره باهات حرف بزنه. من هم قبول دعوت کردم و رفتیم اتاق آقای مدیر.
آقای مدیر هم سن و سال من بود ولی احساس کردم دوباره سرکلاس چهارم ابتدایی نشستم و معلم پرورشی داره در مورد غرب و ایران و نظام و اسلام و خدا و پیغمبر و اماما و دنیا و آخرت و شهدا و … صحبت میکنه و من باید سری تکون بدم و لبخندی بزنم و بعضاً تاییدی بکنم. از معدود دفعاتی که صحبت کردم وقتی بود که از اوباما انتقاد کرد که گوش بهحرف نتانیاهوه !!! و همه اینا زیر سر اینگلیسه و از این تئوریهای داییجان ناپلئونی. گفتم وضعیتش اسراییل نسبت به چندسال پیش خیلی خوب نیست و تیم جدید دیپلماسی دارن خوب کار میکنن و اینکه نشست اخیر آیپک خیلی موفق نبوده بهخاطر رویکرد جدید ایران. برگشت رو به فامیلمون ابرویی بالا انداخت و گفت: «اصلاحطلبهها». لبخندی زدم و چیزی نگفتم.
بحثش رسید به اینجا که در کل دنیا سه تمدن بیشتر نبوده، ایران و یونان و مصر. و بقیه باید در مقابل ما کرنش کنند و احترام بگذارند و به ما چپ نگاه نکنن. افسانههایی میگفت مبنی بر نفوذ سربازان گمنام امام زمان تا دفتر جو بایدن و از یه زیردریایی هستهای خیالی صحبت میکرد در خلیج فارس و اینکه ملک عبدا… زرت و پرت اضافه کرده و ایران پیغام فرستاده که غیر از مکه و مدینه کل عربستان رو با خاک یکسان میکنیم و ملک عبدا… سلطان قابوس رو فرستاده برای اینکه پیام «غلط کردم. نفهمیدم. شکر خوردم. دیگه نمیخورم» عبدلی رو به ایران برسونه. یا اردوغان غلط زیادی کرده گفته به سوریه حمله میکنه و با یه تشر از سمت ایران برای دستبوسی دستافشان و پاکوبان، بهصورت سینهخیز به ایران اومده. من هم با چشمان گرد و گفتن عجب، عجب همراهی میکردم .
صحبتش که تموم شد، گفت مهندس تلوزیونشون چی میگه راجعبه ایران. گفتم ما تلوزیون نداریم. اونجا تلوزیون کابلیه و پولی. ما دانشجو جماعت هنر کنیم حقوقمون رو تا آخر برج برای اجاره خونه و خوردوخوراک و لباس خرج کنیم. پرسید اونجا چی داره که اینجا نداره؟ گفتم «آب. اونا آب زیاد دارن. سالی ۹ ماه بارندگیه». گفت «نه. تفریحی»گفتم «الحمدلله هیچی. هرچی اونجا هست اینجا هم هست». آخرش دید من کلاً خودم رو زدم به یولممدیت، ولمون کرد.
در مسیر برگشت به خونه توی این فکر بودم که این آدمها مدیران این مملکتن. احتمالاً ارتباطاتی هم با سیستم امنیتی اطلاعاتی دارن. چرا اینقدر کماطلاعن و اینقدر تحلیل ضعیف دارن. یاد حرف بنیصدر توی مجموعهی داستان انقلاب بیبیسی افتادم که میگفت علاوهبر اینکه ساواک توان تحلیلی نداشت، اساساً اطلاعات درستی هم نداشت که تحلیل درستی بکنه. در همین افکار بودم که در ضلع شمال غربی چهارراه امام اردبیل پام رفت توی همون چالهای که سال پیش هم رفته بود و دوباره پیچ خورد و ایندفعه دررفت و تاندومش هم چنان آسیب دید که هنوز هم بهش آتل بستم و نمیتونم تکون بدم و خدای تعالی این قبیل طاعات رو از ما قبول بکنه…