فوتبال و خیزش‌های ما

در عوالم کودکی یکی از طرفداران پروپاقرص استقلال بودم و اگر تیم‌م می‌باخت و یا قهرمان نمی‌شد، یکی دوهفته‌ای زندگی تلخ بود و چیزی برای خوشحالی نبود. وارد دانشگاه شدم، نه ماهی به‌همین منوال گذشت. با دوستان جمع می‌شدیم اتاق تلوزیون خوابگاه و کری خوندن و تخمه شکستن و فوتبال دیدن و شادی کردن و ناراحت شدن و غیره. طفولیت لختی خاصی داره که گذار ازش محتاج حادثه‌ست.

صبح روز شنبه خبر به انجمن علم‌وصنعت رسید که شب نیروهای لباس شخصی به کوی دانشگاه حمله کردن و بچه‌ها رو کتک زدن، گرفتن و بردن. به‌مون گفتن که اخبار تاییدنشده‌ای از کشته‌شدن هم داریم. همون ساعت هشت صبح یه مینی‌بوس گرفتیم و رفتیم سمت کوی دانشگاه. این اولین هیجان جدی عمرم بود. در مرکز خیزش. شب نوزدهم توی کوی دانشگاه نخوابیدم. پر از خشم بودیم و مملو از ترس. به‌هم قوت‌قلب می‌دادیم که باید بایستیم و مقاومت کنیم. مردم هم به‌مون می‌پیوندند. شب بیستم مادرم برادرم رو فرستاده بود از قزوین که من رو پیدا کنه و نگذاره به‌قول خودش کار دست خودم بدم. برادر رو سر جمالزاده دیدمش. گفت: «بیا بریم خونه. اینا می‌ریزن همه‌تون رو می‌کشن.» همون لحظه کلی سروصدای شعارهای نامشخص داشت از سمت خیابان آزادی می‌اومد. گفتم: «ببین مردم دارن می‌آن کمک‌مون.» رفتیم طرف‌شون. عده‌ای توی اتوبوس و مینی‌بوس و عده‌ای پیاده پرچم قرمز دست‌شون بود و فریاد می‌زدن: «پرسپولیس سرور استقلاله.» «استقلال سوراخه.» «قرمزته!» و ما قرمزمون بود. دهن و دماغ و سر و صورت.

تازه یادم افتاد که کمتر از سه روز پیش مشغول کری خواندن‌های معمول بودم. و اون شب، پرسپولیس فینال جام حذفی رو از استقلال برده بود. ترس و خشم رخت بربست و ناامیدی جاش رو گرفت.

امروز تصویر اتوبوس رنالدو و هتل اسپیناس پالاس همون احساس رو دوباره زنده کرد. هم‌وطن بودن لیاقت می‌خواد. بخشی از مردم ما لایق هم‌وطن خطاب‌شدن نیستن!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *