یک خلقت زیبا به از هزار خلعت دیبا
یکی از مظاهر تفاخر که من بالکل عاجز از درک اون هستم علاقه به نمایش نام تجاری کالاییه که مصرف کننده خریداری کرده. در مواردی نمیشه برند چیزی رو که داری مثل ماشین قایم کنی. البته بعضا خلاقیت در سمت و سوی دیگهای هم خودنمایی میکنه. مثلاً تو اداره بابا یکی بود که سوییچ موتورگازیش رو انداخته بود روی جاکلیدی بنز و این کلید رو مثل تسبیح دایم توی دستش میچرخوند. برگردیم سر اصل جریان.
من با این مفهوم اصرار برای نمایش مارک پوشاک نمیتونم رابطه برقرار کنم. از اساس. در خریدهام هم حتماً مطمئن میشم که اولاً چیزی که میخرم ارزش پولی که میدم رو داشته باشه (راحتی، قشنگی، برازندگی و …) و ثانیاً نوشتهای، علامتی، چیزی خودنمایی نکنه و حس این رو به من نده که بنده تابلوی تبلیغ برند مورد نظر هستم. صد البته، با وفاداری به نشان تجاری (Brand Loyalty) مشکل ندارم. اتفاقاً برعکس معتقدم که وقتی برندی از خودش چیزی نشون میده که مورد علاقهی آدمه، آدم باید ازش خرید کنه.
یک وقتی منزل یکی از اصحاب بودیم و جامه راحت تن کرده. برخلاف برنامه که قرار بود یه مدتی دورهم بنشینیم، بهپیشنهاد عیال صاحبخانه مقتضیشد که باهم برای شام بیرون بریم. عیال رفیق ما رو بهشوهر کرد و گفت که تیشرتش رو عوض کنه و پیراهن بپوشه. ایشون هم نه گذاشت نه برداشت، برگشت و جواب داد که «عزیزم. این تیشرت لاکسته. مثل مال شیخ کچل که نیست.» گفتم البته خدا رو شکر من کچل توبره هم بپوشم بهم میآد اخوی.
حکایت:
ابلهی را دیدم سمین. خلعتی ثمین در بر و مرکبی تازی در زیر و قصبی مصری بر سر. کسی گفت: سعدی چگونه همیبینی این دیبای مُعْلَمْ بر این حیوان لایعلَمْ؟ گفتم: خطی زشتست که به آب زر نبشتست.
گلستان سعدی، باب سوم در فضیلت قناعت؛