سیاحت‌نامه‌ی آمریکا، بخش اول: نخستین عزیمت به ایالات متحده

روز نهم مردادماه سال ۱۳۹۳ خورشیدی، معادل یوم الاربع شهر الشوّال الموّال سنه‌ی ۱۴۳۵ هجرت و آخرین روز ماه جولی سال ۲۰۱۴ نصرانی، در جوار اهل‌بیت، به‌قصد مشارکت در جمع اصحاب تدبیر۱ در بلد ویلادل‌ویا۲، شبگیر برنشستیم. مغرب روز قبل، مرکبی جوان با کجاوه‌ای که اسباب راحتی مضاعف باشد، از کاروان‌سرای عنترپرویز۳ با عقد قرار موقت ۹ روزه به امانت گرفته بودیم که باعث تکدّر خاطر قرقی، مرکب دایم و پیر ما شد. ماچی به دلجویی از افسارش کردیم و اسطرلاب را از خورجینش برگرفته، سوار مرکب جوان و موقت شدیم. هوا گرگ‌ومیش بود و سگ را می‌زدی از سگ‌دانی‌اش بیرون نمی‌پرید. به نای‌قارا۴ که رسیدیم، اندک نوری در افق خلف‌مان پدیدار شد. خدای تعالی را شکر کردیم و راه سرحدات ایالات متحده را در پیش گرفتیم.

ساعت راس ۶ صبح بود که جسر قوس‌قزح۵ را رد کردیم و از تک مدخل‌ مفتوحه داخل شده و جواز سفر و اجازه‌ی ورود را به ضابط سرحدات ارائه نمودیم که جمیله‌ای بود سپیدروی و زرین‌موی. جواز سفر را جهت مهمور شدن به حجره‌ی میانی ارسال کرد و ما هم برای ثبت اثر بنانات به همان حجره مراجعت فرمودیم. حجره‌دار ملاطفت بسیار نمود و حتی به‌سبب کدورت فی‌مابین دول که باعث صدور مجوز ورود واحده برای‌مان شده عذر بسیار طلبید. به کمتر از ربع ساعتی امور برروال شد و ما در بهت و حیرت از پندار، گفتار و کردار نیک حجره‌دار مجدد بر مرکب نشسته و برای تناول صبحانه به‌سمت بلد بوی‌والو۶ راندیم.

 از بوی‌والو و به‌قصد زیارت اهل قبور و قرائت فاتحه (مع‌الصلوات) بر مزار مارک توان فقید به سمت بلد المیرا راهی شدیم که بلدی آباد در ایالت یورک‌الجدیده بوده و اکنون به ویرانه‌ای می‌ماند که جماعتی خراباتی در آن مجموع شده‌باشند. البته قبرستان شهر، الشعب‌الخشب۷، جمالی به‌غایت جمیل دارد و بسیار آباد می‌نماید. پیرمرد کفن‌ودفن‌چی هم که دل‌گرفته از گوشه‌ی عزلت، پی همدمی قابل بود و گوشی متقبل، ما را یافته بود و از دوره‌ی شبابش می‌گفت و از رونق بلد المیرا. از هم‌مکتبی‌اش با طوماس یعقوب حلفی‌گر۸ می‌گفت و حکایت‌ها از شروع کاسبی‌ وی در صنعت طراحی جامگان. که فرزند زرگری بوده‌است از اهالی المیرا و در دوره‌ی نوجوانی از بلد یورک‌الجدیده جامه به بلد المیرا می‌برده و در حجره‌ای به اسم مکان مردم۹ به مردم می‌انداخته. که چند برادر (پیرمرد با سرانگشتان‌ش می‌شمرد که “بیــلی… تامی… بابی…”) بوده‌اند و چندین خواهر داشته‌اند که همه را به سرانجامی رسانده و چه‌ها و چه‌ها. القصه المیرا را به قصد بلد لنگ‌استر۱۰ ترک کردیم که طعام ظهر را در آن بلاد شریف بزنیم داخل ورید که آتش جوع در میانه‌ی مسیر ما را متوقف ساخت و ما هم به هم‌برگردی ساختیم و برگردان زده و راه بلد ویلادل‌ویا را در پیش گرفتیم.

اسطرلاب را روی طرق مجانی تنظیم نموده‌بودیم که خرج سفر از عهده‌مان خارج نشود. به‌ظاهر طریق سریع مجانی‌ای برایمان یافت نکرده‌بود و مسیر را نه از طرق سریع، که از شوارع فی‌مابین بلاد طی نمودیم که هیچ طایری در آن‌ها طیران نکند و در طول مسیر مکتوب‌هایی منصوب کرده‌اند جهت انذار جنایت. گُرخان گُرخان شوارع را به شوارع متصل کردیم که بالاخره به‌لطف و کرم خدای تعالی به طریق سریعی مختوم به ویلادل‌ویا رسیدیم. کمی که راندیم، تعدد مراکب چندان شد که تکان از تکان خوردن محال می‌نمود. به‌لطایف الحیلی از مهلکه در رفتیم و بالاخره بعد از نیم شبانه‌روز چشم‌مان به جمال باروهای بلند بلد ویلا‌دل‌ویا روشن شد. به منزل‌گاه‌مان رسیدیم، مرکب به میرآخور سپردیم و جامگان به جامه‌دار. به گرمابه شتافتیم و بعد قیلوله‌ای مختصر برای رفع خستگی سفر…

برای قرائت شرح باقی سفر بر این اتصال طقطقه بفرمایید…

توضیحات

۱-       در نسخ جدیده کنفرانس آکادمی مدیریت نامیده‌شده.

۲-       اهالی آن دیاز به فیلادلفیا می‌شناسند

۳-       در زبان فرنگی «اینترپرایز رِنت اِ کار» خطاب می‌شود

۴-       به‌اسم نیاگارا در روایات آمده‌است

۵-       رِین‌بو بریج است و محل اتصال ممالک کانادا و امریکا برروی شلال نای‌قارا

۶-       شهر بوفالو یا به قول مردمان آن خطه بافِلو

۷-       همان Woodlawn Cementery می‌باشد

۸-       Thomas Jacob Hilfiger طراح البسه

۹-       نام دکّان اول تامی بوده است که مردمان این دیار به آن پیپِلز پلِیس می‌گویند

۱۰-   در محاوره‌ی عامه به لنکستر (Lancaster) تغییر نام داده‌است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *