تعجبی نداره که ما، «ما» شدیم
صبح ساعت ۸:۳۰ از خونه که میزنی بیرون، اولین چیزی که در خیابون میبینی، خانمها و آقایون مسن و بازنشسته هستن که تابلوی «ایست» بهدست، بچههای مدرسهای رو از خیابون رد میکنن. یعنی پیرمرد ۷۰-۸۰ ساله وایساده توی سرما، که بچهی ۷-۸ ساله از خیابون رد بشه و براش اتفاقی نیفته. یعنی: بچهی ۷-۸ ساله، تو در این جامعه احترام داری. حالا این رو بذار کنار خاطرهی من از ۷-۸ سالگیم:
مدرسهی ما سه-چهار کوچه از خونهمون فاصله داشت. کوچه عرض میکنم. ماشینها توی کوچه احتمالاً باید حولوحوش ۲۰-۲۵ کیلومتربرساعت باشه سرعتشون. توی مسیر خونه به مدرسه من و ساسان، برادرم، و حسن ،همسایهی دیواربهدیوارمون، اغلب بازیای میکردیم که در ترکی بهش میگیم «داش-داش*». من یه سنگ مرمر رو برای خودم به شکل دایره درآوردهبودم که خیلی دقیق میشد باهاش سنگ حریف رو نشانهگیری کرد.
یکی از همین روزهای “بازیهای راه مدرسه” بهخونه، توی کوچهی دوم بین خونه و مدرسه، یه پیکان نارنجی که باسرعت میاومد، کنار پای من ترمز کرد. پیرمرد چاق در رو باز کرد و اومد پایین. ۳-۴تا خانم هم توی ماشین بودن. پیرمرد شروع به فحاشی کرد که «چرا حواست به ماشین من نبود؟» و هجوم آورد که من رو بزنه. من فرار کردم. یه پنجاه متری که رفتم، سرم رو برگردوندم تا ببینم که داره دنبالم میاد یا نه. سربرگرداندن همان و اصابت سنگ گرد مرمر دستساز خودم به سمت چپ جلوی کلهم همان. ترسیده بودم و همینطور به دویدن ادامه دادم. دست چپم رو گرفتهبودم زیر صورتم تا خون روی لباس و کیف مدرسهم نریزه.
بابا داشت از عصبانیت منفجر میشد. اورژانس رفتیم و کلانتری. یه رانندهی تاکسی بیچاره رو گرفته بودن که یه جوون ۲۵-۳۰ ساله بود. به مامور کلانتری گفتم این نبود، اونی که من رو زد پیر بود و چاق و کچل. یه سالی طول کشید تا بابا راننده رو پیدا کنه. مامور کلانتری گفتهبود که دیگه نمیشه شکایت کرد. قضیه مال یه سال پیشه. بابا هم خودش در نقش مجری قانون، ماشین طرف رو نگهداشتهبود و دوتا کشیده خوابونده بود زیر گوشش.
خب، تعجبی نداره که ما، «ما» شدیم و اینا، شدن «اینا». تعجبی نداره که ما از مملکتمون درمیریم. تعجبی نداره که ما از عالم و آدم میترسیم. تعجبی نداره که ما بههم احترام نمیگذاریم. تعجبی نداره که ما اعتمادبهنفس نداریم. تعجبی نداره که ما شاد نیستیم. تعجبی نداره که ما احمدینژاد (ل) داریم. تعجبی نداره که ما گشت ارشاد داریم. تعجبی نداره که ما اسیدپاش داریم. تعجبی نداره که ما مجلس اینشکلی داریم. تعجبی نداره که «ما»، ما شدیم.
* داش بهمعنی سنگه و بازی اینطوریه که هربازیکنی یه سنگ داره و اون رو بهسمت سنگ بازیکن حریف پرت میکنه. (نه به شکل خطرناک. جهت پرتاب سنگ همیشه بهسمت زمینه و نه به سمت آسمون و ارتفاع سنگ از سطح زمین به بالاتر از نیممتر نمیرسه). اگه سنگ حریف رو با سنگ خودت بزنی، فاصلهای که دوسنگ از هم گرفتن رو از بازیکن حریف کولی میگیری. یعنی باید هم نشونهگیریت خوب باشه و هم بتونی سنگ حربف رو یهجوری بزنی که سنگ خودت فاصلهی قابل قبولی برای کولیگرفتن از سنگ حریف ایجاد کنه.